جهانی از واقعیت

این وبلاگ در زمینه های علمی و اجتماعی و بعضا مطالب گوناگون مطلب می نویسد.

جهانی از واقعیت

این وبلاگ در زمینه های علمی و اجتماعی و بعضا مطالب گوناگون مطلب می نویسد.

سیمینارهای با موضوع اعتماد به نفس رویا یا واقعیت؟

سیمینارهایی که با موضوع اعتماد به نفس برگزار می شوند، مخاطبان را آنچنان با اعتماد به نفس کاذب بالا می کشند که تصور می کنند واقعا به هدف بزرگی رسیده اند و با این تفکر کاذب بسیاری از داشته های خود را از دست می دهند. به یکباره تصور می کنند که به هدف بزرگی دست یافته اند و قدم در آخرین پله نردبان گذاشته اند. مدتی با این تصور زندگی می کنند و بعدا مثل چشمی که به یکباره در تاریکی قرار می گیرد چیزی نمی بیند کم کم بینایی خود را بدست می آورند و می بینند که اعتماد به نفس کاذب توهمی بیش نبوده است.

واقعا چه نیازی به شرکت در همچین سیمینارهایی است؟ واقعیت را باید دید! برای داشتن اعتماد باید اول به درون خود مراجعه کنید. خودتان و قابلیت های خودتان را بشناسید و بدانید برای چه کاری آفریده شده اید.. فقط همین..وقتی هدفی داشته باشید و برای آن تلاش کنید، خود به خود اعتماد به نفس در شما ایجاد می شود و آن وقت است که از ته دل به خود می بالید و به خود ایمان می آورید.. باید دلیلی برای اعتماد به نفس داشته باشید.. اعتماد به نفس بدون دلیل راسخی که با درک خودتان از جمله "خودت را بشناس!" به آن نرسیده باشید همانند بادکنک سوراخی است که به مرور زمان خالی می شود. در تمام طول دوره این نوع سیمینارها فقط این جمله کوتاه است که به درد شما می خورد.. و اگر شما نتوانید درک خودتان را از این جمله داشته باشید کسی ساعت ها هم در مورد آن برای شما حرف بزند به درد شما نخواهد خورد.

دلایلی که ثابت می کند مثبت اندیشی آنچنان که می گویند به نفع انسان نیست!

مثبت بودن یعنی اینکه ما در هر شرایطی نیمه پر لیوان را ببینیم. اما نیمه خالی لیوان چه؟

در هر مشکلی که برای انسان ها پیش می آید، دلیل غم و اندوه آن ها به نیمه خالی لیوان مربوط می شود. اما چرا به ما گفته اند که باید مثبت باشیم و به مشکلات فکر نکنیم؟ واقعا چرا؟ یعنی مشکلات را همانطور که هست به حال خود رها کنیم به امید اینکه روزی یکی از راه برسد تا مشکل را برای ما حل کند؟ هرگز این اتفاق نخواهد افتاد مگر اینکه مثل آن شخص که سر راه خود یک گنج را پیدا کرد هر صد سال یکبار قید قرعه رو به شما کند.. البته اگر تا آن زمان عمر مفیدی برای شما باقی مانده باشد.

رها کردن مشکلات به حال خود و مثبت بودن دردی را دوا نمی کند.. بلکه از شما انسانی خواهد ساخت که هرگز از ته دل نمی تواند بخندد و مخاطب این جمله خواهد شد که می گوید "هرکه تندتر می خندد دردش بیشتر."

به عنوان مثال جوانی را در نظر بگیرید که در خانواده ای تهی دست به دنیا آمده باشد.. حال این جوان را در هر دو صورت مثبت و منفی بودن بررسی می کنیم و قضاوت با خودتان!

اگر مثبت باشد اصلا به محدودیت هایی که فقر برای او بوجود آورده است فکر نمی کند و این محدودیت ها را به عنوان سرنوشت خود می پذیرد. در مورد مشکلاتش فکر نمی کند و در نتیجه راه حلی نیز برای آنها پیدا نمی کند. همواره وانمود می کند که مشکلی ندارد و او خود را خوشبخت می خواند.

شاید بگویید که آن فرد می تواند هم مثبت باشد هم برای تغییر شرایط تلاش کند.. اما اگر هدفی را ساده فرض کنید  پس چطور به ذهن و ضمیر ناخودآگاه خود می فهمانید که این مسله از اهمیت حیاطی برخوردار است و حتما باید شرایط عوض شود.

در مقابل جوانی مشابه قرار دارد که به داشته های خود قناعت نمی کند و به وضوح می بیند که چه محدودیت هایی بر زندگی وی سایه افکنده است. او نیمه ی خالی لیوان را می بیند و تلاش می کند تا آنچه را که ندارد بدست بیاورد.. در مورد مشکلاتش حرف می زند و مشتاقانه دنبال راه حل می گردد.

واقعا چرا ما را بدین شکل از مشکلات ترسانده اند؟ مگر تنها راه غلبه بر ترس امتحان کردن آن چیزی نیست که از آن می ترسیم؟ از کدام مشکلات فرار می کنیم؟ اولی؟ دومی؟ مگر انتها دارد؟ زندگی میدان مبارزه است.. مبارزه تا زمانی که خون در رگ ها جریان دارد.. مثبت اندیش باشیم که چه بشود؟ واقعا با مشکل روبرو شدن و تلاش برای حل آن و در نهایت موفق شدن لذت بخش تر است یا فرار از آن و پناه بردن به مثبت اندیشی؟

مثبت اندیشی را روانشناسان برای انسان های ضعیف النفسی تجویز می کنند که تاب مقابله با مشکلات زندگی را ندارد و در شکوفا کردن توانایی های خود ناتوانند.. البته تلاشی هم نمی کنند تا شکوفا بشوند و با خودکم بینی خود را در باتلاقی از حسد فرو می برند.